اکبر و اصغر بداند این سخن از صادقی است
نقش ونقاشی بر این بوم ِ جهان بی شک به دست ِ خالقی است
ناطق ِ صادق منم
مصداق ِ یک عاشق منم

اینجا را می گویم
اری در همان جایی
که روزی ،پدری تنها رفت
پدری بی هیچ چشم داشتی، تنها رفت
او رفت و دیگر نامش رفت

بی تاب دیدارت ، محتاج نگاهت
عطش گرفتن دستت و بوسه بر لبان تو
تمامی دقایق تلخ سرزنش بی دریغم را پر کرده بود